نغمه ی امید |
اوباما در سخنرانی امروزش درجمع صهیونیستها باردیگر گفت : همه ی گزینه ها روی میز است !!
[ دوشنبه 90/12/15 ] [ 7:0 صبح ] [ کمیل ]
سرفراز باشی میهن من . [ جمعه 90/12/12 ] [ 9:0 عصر ] [ کمیل ]
شمار کشته شدگان چهارمین روز تظاهرات مردم افغانستان در شهرهای مختلف در اعتراض به هتک حرمت نظامیان آمریکایی نسبت به قرآن شریف با کشته شدن 9 نفر دیگر به 20 نفر رسید .
[ شنبه 90/12/6 ] [ 1:0 صبح ] [ کمیل ]
«من به طور جد از همهى کسانى که نسبت به نامزدهاى مختلف علاقهمندىاى دارند، درخواست میکنم، اصرار میکنم که این علاقهمندى خودتان را از راه تخریب دیگران، اهانت به دیگران، متهم کردن دیگران نشان ندهید. هرچه میخواهید، از نامزد مورد علاقهى خودتان تمجید کنید، تعریف کنید؛ اما دیگران را تخریب نکنید. این علامت بدى است...» [ جمعه 90/12/5 ] [ 1:0 عصر ] [ کمیل ]
ســـــــلام......
نمیدانم چرا رفتی
[ پنج شنبه 90/12/4 ] [ 1:0 عصر ] [ کمیل ]
براساس اعلام سران ناتو و افغان،نیروهای امریکایی روز دوشنبه (1 اسفند) در پایگاه بگرام قرآن کریم و برخی از کتب مذهبی را آتش زدند.
[ چهارشنبه 90/12/3 ] [ 11:0 عصر ] [ کمیل ]
انشاءالله انتخابات مجلس نهم پرشور، با احساس، با بصیرت و با حضور فراوان مردم انجام خواهد گرفت تا به توفیق الهی مجلس خوبی نصیب مردم بشود. [ شنبه 90/11/29 ] [ 11:0 عصر ] [ کمیل ]
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند. در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند. داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.›› قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود. [ جمعه 90/11/28 ] [ 11:0 عصر ] [ کمیل ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |