« أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ» - سوره مبارکه تکاثر، آیه 1و2
ترجمه: تفاخر و افزون طلبى، شما را سرگرم ساخت، تا کارتان به گورستان رسید!
خانه دارد دو هزار متر! ماشین دارد پنج تا از گرانترینها. هر روز یکی را سوار میشود. ویلاهایش توی شمال و جنوب و آپارتمانش در دُبی هم فراموش نشود! بانکها جلوی پایش فرش قرمز پهن میکنند. خیلیها حسرت زندگی او و خانوادهاش را دارند. هنوز به میانسالی نرسیده این همه موفقیت کسب کرده! نه اینکه حقی را ناحق کرده باشد! فقط مختصر ارتباطاتی دارد و از برخی خبرهای مهم اقتصادی آگاه میشود. مثلاً زودتر از بقیه میفهمد کِی باید کدام جنس را بخرد و در انبارهای بزرگش احتکار کند تا یک ماه بعد بتواند به دو برابر قیمت بفروشد! خوب این هم خودش زرنگی میخواهد دیگر...
وقتی سوار ماشینش میشود و از خانه دوهزار متریاش بیرون میآید در حالی که خدمتکارش دست به سینه ایستاده، بدجوری کیف میکند! دیگران را یا نمیبیند یا اینکه ریز میبیند! تصور میکند سر چهارراه حق تقدم با اوست و کسانی که پراید و پیکان دارند باید ترمز بزنند تا او رد شود! خلاصه زندگیاش خیلی رونق دارد...
میگویند کت و شلوارش 5میلیون میارزد. کار ایتالیاست! پورشه نیم میلیاردی سفارشیاش تازه از آلمان رسیده. نظیرش را توی شهر، کمتر پیدا میکنی. وقتی حسرت را در چشمهای مردم میبیند، لذت میبرد. با خودش میگوید حتماً لیاقتش را داشتهام که خدا به من ثروت داده است! اصلاً چرا به دیگران نداده؟ مثلاً همین پلیسی که باید زیر این آفتاب سوزان صبح تا شب سر پا بایستد و سوت صد تا یک غاز بزند! حتماً نتوانسته به جاهای بالاتری برسد یا خدا نخواسته! تک دخترش توی بهترین مدرسه شهر درس میخواند و معلمهای خصوصی هر روز به خانهشان میآیند. برایش برنامههای زیادی دارد. قرار است برای ادامه تحصیل بفرستدش انگلیس. همسرش هم برای یک سفر تفریحی به اروپا رفته است. گازش را گرفته به سمت شمال! توی ویلایش، با کسی قرار دارد. یک مهمانی خصوصی! باید زودتر برسد. پورشهاش زوزه میکشد و راه را کوتاه میکند. سر یکی از پیچها، جاده میپیچد اما او نمیپیچد، حواسش به قرارش با مهمان خصوصی است! پورشه به ته دره سقوط میکند. حالا او دیگر نفس نمیکشد! ثروتش برای دیگران مانده و حسابش برای او...
«فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ». (قصص/ 79) آراسته به زیورهای خود به میان مردمش آمد. آنان که خواستار زندگی دنیوی بودند، گفتند ای کاش آنچه به قارون داده شده به ما هم داده میشد، که او بسیار زندگی خوبی دارد!