نغمه ی امید |
مثل همیشه اولین در خانه ات را کوبیدم تق تق که مثلا اجازه گرفته ام بعد آمدم جلوتر سلام کردم که مثلا ممنون که راهم داده ای بعد یک کتاب دستم گرفتم و تند تند از رویش یک عالمه کلمه خواندم که مثلا اجازه نامه باشد بعد گوشه خانه ات دو رکعت نماز خواندم که مثلا یک حرفی برای گفتن داشته باشم که مثلا اگر دو روز دیگر جلویم را گرفتم بگویم در خانه تو نماز خوانده ام بعد هم بدو بدو از همان جایی که آمده ام برگشتم آخر هم با دل خوش به همه گفتم که رفته ام زیارت بقیه هم ، هی الکی الکی بخندند و بگویند : به به...خوش به سعادتت منم احمقانه ترین طرز ممکن خودم را یک عابد و زاهد فرض کنم و آرام بگویم : ممنون...:) اما امروز ، اصلا جلو هم نیامدم کنار همان در بزرگ خانه ات ایستادم زل زدم به جنازه ای که داشتند برایش نماز می خواندند و بعد خیلی جدی جدی خودم را میان آن ترمه محزون مخفی کردم و تصور کردم که این 20 نفر جمعیت خانواده ام هستند حالا اگر تو نمی بودی اگر تو کنارم نمی نشستی و آرامم نمی کردی من چه می کردم؟ بعد زار زدم آقا جان! زار زدم... به خاطر روزی که اینجا میان همین ترمه بپیچنم و من تو را بین جمعیت نبینم... امام رئوف من امام مهربان من سرور من آقای من مولای من رهایم نکنی در آن لحظات این جسم من این جسم ناتوان من این روح سرگشته من با دستهای مهربان تو آرام میگیرد مهربان با زلال چشم های تو تمام طوفان های دلش فرو می نشیند تو که نباشی چشم های تو که نباشد دستهای تو که نباشد ... خدا نکند... [ یکشنبه 91/5/1 ] [ 10:0 عصر ] [ کمیل ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |