نغمه ی امید |
هفته دفاع مقدس گرامی باد دستاوردهای داخلی دفاع مقدس فراوان است، ولی ما در این نوشتار به مهمترین آنها میپردازیم و تفصیل آن را به فرصتی دیگر و کتابی دیگر ـ انشاءالله ـ وا میگذاریم. مهمترین دستاوردهای داخلی دفاع مقدس عبارتند از: 1. اعتماد به نفس و خودباوری 2. شکوفایی استعداد و خلاقیت 3. رشد باورهای دینی 4. تولد تفکر بسیجی 5. رشد فضایل اخلاقی و معنوی 6. تحول در صنایع دفاعی کشور 7. تزکیهی نظام اداری کشور 8. حضور داوطلبانهی مردم در جبههها 9. سنجش ظرفیت دفاعی مردم 10. نیروهای مردمی عشایری 11. تجارب سیاسی 12. تجارب اقتصادی 13. تجارب نظامی 14. تجارب فرهنگی 15. تحکیم وحدت ملی [ پنج شنبه 91/6/30 ] [ 10:0 عصر ] [ کمیل ]
قبح شکنی؟! عادی سازی؟! یا جنگ؟!!! امروز بار دیگر فرزندان شیطان به خود اجازه دادند که اهانتی دیگر را انجام دهند.هنوز زمان زیادی از پخش فیلم اهانت به پامبر اعظم نمیگذرد که اهانتی دیگر را پایه گذاری کردند. مجله طنز «شارلی ابدو» در شماره تازه خود، بار دیگر، به مناسبت جنجال هایی که درباره فیلم ضد اسلامی بی گناهی مسلمانان به وجود آمده، کاریکاتورهایی با موضوع پیامبر مسلمانان منتشر کرد. [ پنج شنبه 91/6/30 ] [ 2:0 صبح ] [ کمیل ]
[ چهارشنبه 91/6/29 ] [ 10:0 صبح ] [ کمیل ]
مسلمانان لندن امروز در پاسخ به توهین به رسول الله (ص) بیش از 110.000 جلد ترجمه قرآن و سیره رسولش را در میان غیر مسلمانان لندن توزیع کردند. به نظر میرسد امر به معروف و نهی از منکر را نیز از این پس باید از مسلمانان اروپا یاد گرفت. [ سه شنبه 91/6/28 ] [ 11:0 عصر ] [ کمیل ]
درحالی که امت اسلامی داغدار حرمت شکنی فیلم موهن به ساحت مقدس حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و پیش از آن هتاکی گستاخانه به فرزند ایشان، امام علی النقی، می باشد و در ادامه توهین های بی شرمانه عوامل هتاک و ضددین وابسته به صهیونیزم جهانی، این بار یک خواننده خارج نشین ایرانی، به حضرت صاحب الزمان توهین کرد. محسن نامجو، خواننده ای که چندی پیش در اهانتی زشت، آیات قرآن را با موسیقی خوانده بود و این عمل او به شکایت عباس سلیمی، قاری و پیشکسوت قرآنی و همچنین اعتراض جامعه قرآنی منجر شده بود، به تازگی در آلبوم جدید خود ظهور امام زمان را به سخره گرفته و درهمین راستا قطعه ای را اجرا نموده است. پیش از این نیز او در آخرین کنسرتش و در عملی مشابه با شاهین نجفی به اعتقادات مذهبی شیعیان توهینی بی شرمانه می کند تا تفکرات بیمار خود را اینگونه به نمایش عموم ایرانیان مسلمان بگذارد. شایان ذکر است توهین های سلسله وار عناصر بی ارزش به مقدسات مسلمانان، ضمن آنکه نشان از حرکتی کاملا حساب شده و طراحی گشته از جانب برنامه ریزان جریان ضددین حاکم بر دنیا دارد، بیانگر به آخر خط رسیدن این جریان و چنگ انداختن های دیوانه وار آنان به خورشید درخشان اسلام است. گفتنی است باتوجه به همزمانی این اقدام با انتشار فیلم موهن، به نظر می رسد اتحاد جهان اسلام در خروش علیه آمریکا و صهیونیزم به عنوان حامیان و برنامه ریزان اهانت به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، آنان را به وحشت انداخته و لذا یکی از اهداف طراحان اصلی این سناریو، انحراف افکار عمومی و خشم ایرانیان و شیعیان از مساله فیلم موهن و مقابله با خروش یکپارچه مسلمین علیه استکبار جهانی و دنیای کفر است. [ سه شنبه 91/6/28 ] [ 10:0 عصر ] [ کمیل ]
« أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ» - سوره مبارکه تکاثر، آیه 1و2
[ یکشنبه 91/5/15 ] [ 11:0 عصر ] [ کمیل ]
روایت خاطراتی از سالهای دفاع مقدس به خصوص از لحظاتی که یک مادر با فرزندش وداع میکند، از جمله لحظات داغدار تاریخ ایران اسلامی است. خاطره که در زیر میآید لحظهای است که پیکر شهید مصطفی عربی نوده را برای مادرش میآورند: مصطفی را به هنرستان بردم که ثبت نام کنم. آنجا مرکزی بود، مثل یک دارالتدریس، شبانه روزی. به مدیرش گفتم: آقای مدیر باید هفته ای یک بار مصطفی به خانه بیاید. چون بهم خیلی وابستگی دارد.
مدیر گفت: مادر مصطفی ما نمی توانیم این کار را بکنیم، مصطفی باید عادت کند. یاد بگیرد بزرگ که شد، مرد که شد، تنهائی و سختی و مشقت او را از پا درنیاورد.
گفتم: آقای مدیر یکی از دوستان مصطفی به من گفت که مصطفی شب ها یواشکی و مخفی گریه می کند. گریه اش برای این بود که دلش برایم تنگ می شد.
اما نمی دانم چرا حالا دیگه دلش برای من تنگ نمی شود، یادم نمی کند، به خوابم نمی آید. همیشه موقع خوابیدن سرش را روی زانوی من می گذاشت و من هم موهای او را دست می کشیدم و او آرام می گرفت. اما موقعی که بالای سرش رسیدم نه صورت داشت که ببوسم نه سر داشت که دست به موهایش بکشم.
صبح بود که در زدند، رفتم در را که باز کنم، به دلم افتاد که از طرف مصطفی هستند. در را که باز کردم، پاهایم لرزید.
گفتند: مصطفی زخمی شده، دو نفر با لباس سبز پاسداری بودند. سوارم کردند، گفتم اگر مصطفی شهید شده بگوئید، من طاقتش را دارم، ولی انکار کردند. ماشین که به طرف امامزاده عبدالله پیچید، یک مرتبه دلم برای مصطفی تنگ شد. دلم هوری ریخت، ته دلم خالی شد. یاد زینب کربلا افتادم. وقتی به داخل امامزاده رسیدیم، وارد مزار شهدا که شدیم. پشت سر آمبولانس، دیدم دو تا خواهرش، خواهرهای مصطفی از حال رفته اند، اما من طاقت داشتم.
آقای مرده شور گفت تا شما بیرون نروید من او را نمی شویم، داخل یک پلاستیک پیچیده بودنش، گفتم بروید کنار، چادرم را انداختم، گفتم من خودم پسرم را می شویم. طاقتش را هم دارم. مگر زینب طاقت نداشت، من مگر زینب نیستم. من هم زینب هستم. من پسرم را می شویم. بروید کنار، همه رفتند من ایستادم. اما بدنم می لرزید. گفتم هیچ کسی حق ندارد به پسر من دست بزند. دستام را بالا بردم، گفتم: خدایا همانطور که به حضرت زینب(س) قدرت دادی به من هم قدرت بده. وقتی پلاستیک را کنار زدم دیدم مصطفی سر ندارد، دست در بدن ندارد، پاهایش نیست، دیگر چیزی نفهمیدم. [ سه شنبه 91/5/10 ] [ 1:0 عصر ] [ کمیل ]
در رابطه با این واقعیت مسکوت مانده، روایتی مستدل و مستند تقدیم به مخاطبان خبرگزاری فارس میشود که حاصل گفتوگوی حسین بهزاد (نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس) با سردار سعید قاسمی مسئول وقت واحد اطلاعات ـ عملیات لشکر 27 محمدرسولالله(ص) مندرج در نشریه «پلاک هشت» است: [ جمعه 91/5/6 ] [ 2:0 صبح ] [ کمیل ]
حسین [ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 11:0 صبح ] [ کمیل ]
مثل همیشه اولین در خانه ات را کوبیدم تق تق که مثلا اجازه گرفته ام بعد آمدم جلوتر سلام کردم که مثلا ممنون که راهم داده ای بعد یک کتاب دستم گرفتم و تند تند از رویش یک عالمه کلمه خواندم که مثلا اجازه نامه باشد بعد گوشه خانه ات دو رکعت نماز خواندم که مثلا یک حرفی برای گفتن داشته باشم که مثلا اگر دو روز دیگر جلویم را گرفتم بگویم در خانه تو نماز خوانده ام بعد هم بدو بدو از همان جایی که آمده ام برگشتم آخر هم با دل خوش به همه گفتم که رفته ام زیارت بقیه هم ، هی الکی الکی بخندند و بگویند : به به...خوش به سعادتت منم احمقانه ترین طرز ممکن خودم را یک عابد و زاهد فرض کنم و آرام بگویم : ممنون...:) اما امروز ، اصلا جلو هم نیامدم کنار همان در بزرگ خانه ات ایستادم زل زدم به جنازه ای که داشتند برایش نماز می خواندند و بعد خیلی جدی جدی خودم را میان آن ترمه محزون مخفی کردم و تصور کردم که این 20 نفر جمعیت خانواده ام هستند حالا اگر تو نمی بودی اگر تو کنارم نمی نشستی و آرامم نمی کردی من چه می کردم؟ بعد زار زدم آقا جان! زار زدم... به خاطر روزی که اینجا میان همین ترمه بپیچنم و من تو را بین جمعیت نبینم... امام رئوف من امام مهربان من سرور من آقای من مولای من رهایم نکنی در آن لحظات این جسم من این جسم ناتوان من این روح سرگشته من با دستهای مهربان تو آرام میگیرد مهربان با زلال چشم های تو تمام طوفان های دلش فرو می نشیند تو که نباشی چشم های تو که نباشد دستهای تو که نباشد ... خدا نکند...
[ یکشنبه 91/5/1 ] [ 10:0 عصر ] [ کمیل ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |